وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

عکسهای دختر پاییزی من

    یه دنیا تشکر از همه دوستان خوبی که با کامنت های قشنگشون تولد وانیا رو تبریک گفتن ممنون از لطف شما عزیزان در پایان مراسم به مهمونا عکس یادگاری از وانیا رو دادیم که اینجا میذارم تقدیم به همه دوستان خوب مجازی مون که از طریق این صفحه به نوعی در شادی ما سهیم بودن: بقیه عکسا رو هر کی دوست  داره ببینه بیاد ادامه مطلب            ...
6 خرداد 1391

پیشرفت کردی عزیزم

وای چند وقته اینجا نیومدم . . . ؟چقدر دلم تنگش بود . با یه عالمه کارای پشت سرهم که مهلت نمیداد و حالا یواشکی یه گریزی زدم تند تند مینویسم و میرم . آخه بازم کار دارم ،باید چمدون ببندم فردا عازم هستیم ...یه تعطیلات پنج روزه تو قشم ...هوای داغ تابستونی وسط این سوز و سرمای زود رس امسال ،ولش کن وقتی برگشتیم مفصل برات می نویسم فعلا یه گزارش تصویری از این چند وقت :   ١٣ آبان سالگرد درگذشت پدر بزرگت ،که همگی سر مزارش جمع شدیم ،وانیا هم با بچه های دیگه کلی بدو بدو و بازی کردند . آنقدر در بازی های خودت غرق بودی که حاضر نمیشدی با ما به خانه برگردی. عید قربان جلوی شیرینی فروشی منتظریم که بابا با یه جعبه شیرینی بیاد بریم خونه بابا...
6 خرداد 1391

سفر به قشم

عزیزکم . ..یکی از اخلاقهای خوب بابایی اینه که خیلی ددریه و مامان اینو دوست داره چون با هم به خیلی جاها سفر کردیم و بهمون خوش گذشته ،البته بهترین فصل سفر تو ایران پاییز و بهاره و تا زمانی که هلیا جون کوچیکتر بود ما تو این دو فصل سال به مسافرت میرفتیم اما حالا با مدرسه مشکل داریم چون درسهای هلیا جون مهمتر شده و اون  دیگه نمیتونه غیبت داشته باشه . امسال روزهای تاسوعا و عاشورا با تعطیلات آخر هفته همزمان شد و حدودا یک هفته ای تعطیلی این فرصت رو بهمون داد که با خاله فرشته و عمو مجید و مامان فخری به جزیره قشم بریم .مسیر رفت رو به خاطر شما بچه ها زمینی انتخاب کردیم که هم تجربه  قطار و هم کشتی  رو داشته باشید ،بگذریم که ...
6 خرداد 1391

عکسای عید

این هفت سین 1391 ماست که به علت بچه وروجک داشته گی روی کابینت چیدیم وانیا در حال عید مبارکی با خواهرش (میخواستیم ازشون عکس دوتایی بگیریم ولی هر کاری میکردیم که دوربینو نگاه کنم فقط محکم هلیا رو میبوسید بعد از عکس هم خندید فکر کنم مخصوصا اینطوری ژست گرفته بود) اینهم عکس تکی من میذاشتم کنار هفت سین بایسته ولی وانیا شمعهارو فوت میکرد وانیا کنار اسکله بندر گز ساحل بابلسر ...
6 خرداد 1391

اردیبهشت 91

سلام دخمل مامانی   هیچ میدونی یه ماهه که نرسیدم آپ کنم و البته 100در 100 تقصیر خودته  بیشتر درگیر کاراتم دایما سرزدن به دستشویی که البته خودت بیشتر حواست جمعه و تا حالا مشکلی نداشتیم ...خدا رو شکر ...بعد هم که معده ات مشکل جذب داره  باید غذا ها رو به مقدار کم و در فواصل کوتاه بخوری و این کار منو زیاد کرده باید هر ساعت غذای آماده یا میان وعده داشته باشم که بهت بدم و باعث شده اکثر اوقات تو خونه باشم و وقتم رو با تو صرف کنم این وسطا هم بازی و آموزش داریم شعر چشم چشم دو ابرو رو تا حدی یاد گرفتی و میخونی و نقاشی شو میکشی خیلی قشنگه یادم باشه از دفترت عکس بگیرمو اینجا بذارم به نظر  من بهتر از سنت  ...
3 خرداد 1391

ما هورا شدیم

  خبر جدید اینکه وانیا با پوشک بای بای کرد هورااااااااااااا     از کرامات وانیا بگم که جدیدا با یک کلمه همه کارها رو پیش میبره. (خاش کنم ) شما با تشدید روی _ش_ بخونید ...که به عبارتی همون خواهش میکنم خودمونه با سرعت عجیبی تمام خواسته های وانیا رو بر آورده میکنه البته چون به تکرار و پشت سر هم گفته میشه اثر بیشتری داره .مثلا مامان  شله(ژله) میخوام خاش کنم .مامان هم مثل  اینکه تو دنیا اولین کسیه که داره باهاش مودب صحبت میکنه از زیر سنگ هم که شده ژله رو حاضر میکنه ...و چند دقیقه بعد ...مامان بستی(بستنی) میخوام خاش کنم ....   البته وانیا معمولا حرفهاشو تکرار میکنه مثل اینکه دکمه repeatش...
24 فروردين 1391

هفته آخر دی ماه

سلام عزیز دلم خیلی وقته اینجا سر نزدم یعنی خیلی کم وقت میکنم به راحتی پشت سیستم بشینم و بنویسم دیگه بهم حساس شدی میای دستمو میگیری و میگی خاموش کن ،عادت کردی هر جا هستی منم پیشت بشینم حتی اگه باهام کاری نداشته باشی .  از خواب که بیدار میشی منم بیدار میکنی "پاشو د"..."صب به خیر " وقتی میبینی کامپیوتر روشنه میری رو صندلی میشینی و تمام دکمه های کیبورد رو فشار میدی .اگرم کسی روی صندلی نشسته باشه دستشو میگیری میگی بیا ...بیا ...میبری تا وسط سالن میگی اینجا بشین ...وقتی طرف نشست اول یواش یواش دور میشی بعد میدوی و روی صندلی میشینی . برات یه شال و کلاه بافته بودم روزی که تموم شد با ذوق سرت گذاشتم تو هم ذوق کردی و گفتی خوشگله ... خیالم ر...
17 بهمن 1390