وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

مسافر بهشتی

هورا. . . خبر جدید یه مسافرتازه وارد از بهشت داریم ( آرنا خانوم) دختر عمه کوچیکه وانیا جونه روز 4مرداد چشممون به این دختر تپلی خوشگل روشن شد . تبریک به عمه مریم و علی آقا همینطوری که داشتم نگاهش میکردم به خودم لرزیدم یعنی دو سال گذشت و وانیای من بزرگ شد یاداون روزای اول افتادم که جرات نمیکردم بغلش کنم ،جاشو عوض کنم و حالا به لطف خدا واسه خودشچه بدو بدو یی میکنه یه وقتی من بغلش میکردم مینشستم رو تاب براش شعر میخوندم که بخوابه حالا اون نی نیشو میذاره رو تاب براش تاب تابعباس میخونه به خودم گفتم فرزانه خانوم دنیا کاری به تو نداره دارهمیگذره یه روزم میبینی که بچه ها بزرگ شدن شاید اونقدر که ب...
8 مرداد 1390

یه عکس

جدید ترین روش استفاده از صندلی غذا( ما که غذانمی خوریم به جاش از این بالا بهتر میشه کارتون دید) وانیا مکعبهاشو رویهم میچینه (به به یه برجی بسازم کهبابام تو عمرش نساخته) ...
7 مرداد 1390

وانیا و دایره لغات

گلکم.... خواستم از کلمات جدیدی که یاد گرفتی بنویسم ولی دیدم کار شما از لغت خیلی وقته که گذشته معمولا تمام منظور خودتو  شکسته بسته بیان میکنی  بابایی که میخواد بره ددر براش دست  میگی خلاسس (خداحافظ)  اما اگه مامانی بخواد جایی بره حق نداره بدون تو بره دیگه اینکه وقتی بچه ها دارن بازی مکنن میری و یه چیزی بر میداری قایم میکنی پشتت و میگی نییییییییس از وقتی کفش نو خریدی تو ی خونه هم با همونا راه میری  مامان به کفشا اخم میکنه یعنی کار بدیه اما تو با اعتماد به نفس انگشت اشاره تو تکون میدی و با اخم میگی بس اکن (بحث نکن) خونه مامان فخری بودیم و تو اصرار داشتی بری توی راه پل...
4 مرداد 1390

کفش

دیروز میخواستم برات کفش جدید بخرم ،اول با باباییتعارف کردم و گفتم شما خسته ای خودم میرم اما با توجه به احوالات شما پشیمون شدم و گفتم که با ما بیاد ،و چه خوب شد چون دو نفری از پس شما بر نمی اومدیم اول که اصلا کالسکه رو تحویل نگرفتی و میخواستی دستتو بگیریم و هر جا شما می خوای بریم بعد هم که خسته شدی فقط بغل اونم بغل مامان به ویترین کفش هم که میرسیدی انگار تا حالا تو شهر نبودی چه ذوق و چه بدو بدو یی میکردی توی مغازه هم یه کفش و پوشیدی وگفتی کش خوشگل دیکه هم نذاشتی از پات درش بیاریم یه مدل دیگه سایز دیگه فقط همون که پات بود رو میخواستی آخر هم ما تسلیم شدیم. . . اینم کفش خریدن از نوع فرزند سالاری عکستو با کفشای جدید گذاشتم تا...
4 مرداد 1390

آلبوم وانیا

وانیا قایم موش ک بازی میکنه وانیا به ددر میره وانیا روی صندلیش اکروبات بازی میکنه وانیا و عروسکها وانیا خودش غذا میخوره وانیا بستنی میخوره وانیا تیپ زده ...
22 تير 1390

عروسی که نیامدی

عزیزم جات خالی این چند روزه سرم خیلی شلوغ بود نتونستم به وبت سر بزنم میدونی که عروسی دختر خاله مامان بود  ولی شما اصلا نیومدی چون ماشالله خیلی وروجکی ومن نمیتونستم ببرمت ولی برات بهتر شد چون شما هم مهمونیاتو رفتی     روز اول رفتی  خونه خاله نسترن چون هم با خاله خیلی جوری هم پسر خاله فرشید از اول هفته زنگ میزد ومیخواست که ببرمت خونشون چون خیلی  دوستت داره همش میگفت پس کی این فنچولکو میاری خونه ما نازنین هم زنگ زد وگفت تو رو از صبح ببرم اونجا اما من عصر که داشتیم میرفتیم حنابندان تو رو اونجا گذاشتم اما همش بغل خاله بودی و به فرشید گفتی برو دستاتو بشور او...
17 تير 1390