پیشرفت کردی عزیزم
وای چند وقته اینجا نیومدم . . . ؟چقدر دلم تنگش بود . با یه عالمه کارای پشت سرهم که مهلت نمیداد و حالا یواشکی یه گریزی زدم تند تند مینویسم و میرم . آخه بازم کار دارم ،باید چمدون ببندم فردا عازم هستیم ...یه تعطیلات پنج روزه تو قشم ...هوای داغ تابستونی وسط این سوز و سرمای زود رس امسال ،ولش کن وقتی برگشتیم مفصل برات می نویسم فعلا یه گزارش تصویری از این چند وقت :
١٣ آبان سالگرد درگذشت پدر بزرگت ،که همگی سر مزارش جمع شدیم ،وانیا هم با بچه های دیگه کلی بدو بدو و بازی کردند .
آنقدر در بازی های خودت غرق بودی که حاضر نمیشدی با ما به خانه برگردی.
عید قربان جلوی شیرینی فروشی منتظریم که بابا با یه جعبه شیرینی بیاد بریم خونه بابابزرگ که مثل هر سال قربانی دارند از لحظه ورودمان به خانه آنقدر بازی های پر سرو صدا کردید که بعد از ظهر من و خاله ها به حالت فرار خداحافظی کردیم و بردیمتون گردش
بلال خورون . . .عاشق بلال هستی برای همینه که داری دولپی می خوری
یکی از بازی های بامزه ات اینه که جلوی ولوم برنامه ماشین لباسشویی می ایستی و توی اون خودت رو تماشا میکنی ،باهاش حرف میزنی یا مثل الان که داری براش شکلک در میاری
اینم بازی با خرست ،
راستی خیلی وقته که کامل صحبت میکنی و به همین خاطر لجبازیهات کمتر شده یه جورایی آرومتر شدی