وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

کفش

دیروز میخواستم برات کفش جدید بخرم ،اول با باباییتعارف کردم و گفتم شما خسته ای خودم میرم اما با توجه به احوالات شما پشیمون شدم و گفتم که با ما بیاد ،و چه خوب شد چون دو نفری از پس شما بر نمی اومدیم اول که اصلا کالسکه رو تحویل نگرفتی و میخواستی دستتو بگیریم و هر جا شما می خوای بریم بعد هم که خسته شدی فقط بغل اونم بغل مامان به ویترین کفش هم که میرسیدی انگار تا حالا تو شهر نبودی چه ذوق و چه بدو بدو یی میکردی توی مغازه هم یه کفش و پوشیدی وگفتی کش خوشگل دیکه هم نذاشتی از پات درش بیاریم یه مدل دیگه سایز دیگه فقط همون که پات بود رو میخواستی آخر هم ما تسلیم شدیم. . . اینم کفش خریدن از نوع فرزند سالاری عکستو با کفشای جدید گذاشتم تا...
4 مرداد 1390

آلبوم وانیا

وانیا قایم موش ک بازی میکنه وانیا به ددر میره وانیا روی صندلیش اکروبات بازی میکنه وانیا و عروسکها وانیا خودش غذا میخوره وانیا بستنی میخوره وانیا تیپ زده ...
22 تير 1390

عروسی که نیامدی

عزیزم جات خالی این چند روزه سرم خیلی شلوغ بود نتونستم به وبت سر بزنم میدونی که عروسی دختر خاله مامان بود  ولی شما اصلا نیومدی چون ماشالله خیلی وروجکی ومن نمیتونستم ببرمت ولی برات بهتر شد چون شما هم مهمونیاتو رفتی     روز اول رفتی  خونه خاله نسترن چون هم با خاله خیلی جوری هم پسر خاله فرشید از اول هفته زنگ میزد ومیخواست که ببرمت خونشون چون خیلی  دوستت داره همش میگفت پس کی این فنچولکو میاری خونه ما نازنین هم زنگ زد وگفت تو رو از صبح ببرم اونجا اما من عصر که داشتیم میرفتیم حنابندان تو رو اونجا گذاشتم اما همش بغل خاله بودی و به فرشید گفتی برو دستاتو بشور او...
17 تير 1390

یه جمله طولانی

نمیدونم تو این سن طبیعیه یا دختر من خیلی بلبل زبونه آخه اومده دست منو گرفته میگه :بیا . . . بیا . . . کیید بده باس کن  . . . بیلیم ددر .  . . اونجا توضیحات: من همیشه در آپارتمان رو از داخل قفل میکنم و کلیدش از جا کلیدی آویزونه وانیا هم با دستش جا کلیدی  رو نشون میده و میگه کلید رو بده درو باز کنیم بریم ددر  ...
9 تير 1390

کفشدوزک

یک کفشدوزک را در خانه مان دیدم بر شکل ناز او یک ذره خندیدم یک سوزن و یک نخ او با خودش می برد دیدم دو بال او کم کم تکان می خورد آرام او می رفت بر روی کفش من گفتم بدوز الان کفش مرا لطفا ...
8 تير 1390

بلبل زبونی

وانیا جون روابط عمومی خوبی  داره با شنیدن صدای زنگ تلفن میگی :"گوشی بده" بعد هم شروع میکنی به صحبت کردن -سلاااااااااااام  ،خوببببببببببی، آها دبیدهبیدی بیدی. . . دیگه من نمی فهمم چی میگی ولی پشت سر هم یه چیز هایی میگی کوتاه هم نمیای هر وقت میخوای چیزی بهم بفهمونی دستمو میکشی و میگی: بیا  بیا بهت میگم بیا بچینیم تو مکعب هاتو میاری اولها من اونا رو روی هم میچیدم اما الان یاد گرفتی خودت همشو روی هم میگذاری وتمام عشقت اینه که وقتی برجت تکمیل شد بزنی زیرشو بگی هورا  و همش بریزه روی زمین و اونوقت دوباره بچینی  ...
8 تير 1390