وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

دو تا دندون کوچولو

٢١خرداد، در سن هشت ماهگی چشممون به دو تا دندون کوچولو روشن شد، ذوق کردیم آش دندونی پختیم و پخش کردیم تا دندونات راحت در بیاد واذیتت نکنه،خودتمخوشحالی. . فکر کردی از این به بعد همش پلو می خوری... خاله نسرین وخاله نسترن هم زحمت کشیدن هر کدوم برات یه پیرهن خوشگل کادو دادن. مامان فخری و خاله فرشته هم یهماشین که تادیدیش بجای اینکه روش بشینی اینطوری بالاش وایستادی ...
4 خرداد 1390

نشستن آسون بود

یه روزکه طبق معمول هر با مامانم رفته بودیمچکاپ،خانم دکترگفت باید به وانیا کمک کنید کم کمبشینه من خندیدم آخه خیلی وقت بود که می خواستم خودم تنهایی بشینم،اما مامانم حواسش نبود. بعدم اومد خونه به خاله فرشته گفت هنوز زوده کمر بچه درد می گیره اما خاله منو بغل کرد و گذاشت زمین ،منم از فرصت استفاده کردم و صاف نشستم ،خاله خندید و گفت کی میگه زوده این سرتق تو(اسمیه که خاله منو صدا میکنه) خودش نشست. بععععععععله درتاریخ 8 اسفند 1388من تنهایی نشستم ...
2 خرداد 1390

پل

من یاد گرفتم پل بزنم البته به روش خودم،اینطوری... مامانم زود هول میشه ازم عکس میگیره...بابامن دارم دالی میکنم ...
29 ارديبهشت 1390

ننو

بالاخره تونستم یه راه برای خواباندن دختره کشف کنم ،استفاده از ننوی طنابی ،بچه ما از اولشم خاکی بود،با هیچکدوماز تجهیزاتمدرنمخصوص لالای نی نی ها کنار نیامد ،الا اینننوی اولیه،. با چه آسایشی توش می خوابید؛ البته اون هم فقط چند ماهی کار کرد چون دختر ماجراجوی ما تصمیم گرفت زیاد وقتشو اون تو به لمیدن هدر نده،و فهمید چه طوری بیاد بیرون...حالا اون و من ...
26 ارديبهشت 1390

اولین مسافرت

اینا عکسای اولین مسافرت وانیاست اسفند 88 وانیا 5 ماهه بود ،تو سرمای شدید تهرانرفتیم کیش و بچه حسابی تعجب کرده بود چند ساعت پیش کت و کاپشن و حالا آستین کوتاه و دکولته،! ولی اتگار خیلی هم بهش خوش میگذشت چون با همه خوش اخلاق بود و می خندید،تو تاکسی رفته بود بغل آقای راننده و بازی میکرد،تو هواپیما هم بغل مهماندارا دست به دست میگشت و خوش می گذروند،اونا هم کلی تحویلش گرفتن و باهاش عکس انداختند. ...
25 ارديبهشت 1390

یک ماهگی

  وانیا خوش خنده است،مخصوصا به هلیا خوب می خندد،در سن یک ماهگی به صدا ها عکس العمل نشان می دهدوسرش را به طرف صدا می چرخاند.وقتی با او حرف میزنم تمرکز میکند ،گوش میدهد،ومیخندد. ...
24 ارديبهشت 1390

غنچه گلم

  این غنچه گل؛ وانیا ست . که در اولین روز ورود به خونه حسابی خوابه و خودشو آماده میکنه برای شب بیداری ...
12 ارديبهشت 1390

کولیک

داستان شب بیداری نی نی و مامانش از یک ماه بعد شروع شد . کولیک نوزادی و...گریه های بی اماناز نی نی و...قدم رو تا صبح از مامان.همه راهها رو امتحان کردیمبلکه یکم دل درد ها رو تسکین بدیم ؛اما ظاهرا تنها راه بغل کردن و راه رفتن بود .خدا رو شکر که تموم شد. ...
12 ارديبهشت 1390

روز اول:ولادت

                           روز ششم مهر ماه هزار و سیصدو هشتاد و هشت برای همه ما روز پر ا سترسی بود، دکترها یه کمی ترسوندنمون و بالاخره مامان سزارین شد و وا نیای ما به دنیا اومد ،  ا ز همون اول نی نی  کوچولوی ما بیمارستانو رو سرش گذاشته بود، حتی شب هم نخوابید و همش گریه می کرد، طفلکی مامان  فخری نمی تونست ساکتش کنه تا پرستاربخش اومد و بغلش کرد و انقدر تو راهرو رفت و اومد تا دخمل ما  خوابش برد . فردا ظهر که مامان ملیحه و عمه ها و خاله ها ا...
10 ارديبهشت 1390