عروسی که نیامدی
عزیزم جات خالی این چند روزه سرم خیلی شلوغ بود نتونستم به وبت سر بزنم
میدونی که عروسی دختر خاله مامان بود ولی شما اصلا نیومدی چون ماشالله
خیلی وروجکی ومن نمیتونستم ببرمت ولی برات بهتر شد چون شما هم
مهمونیاتو رفتی
روز اول رفتی خونه خاله نسترن چون هم با خاله خیلی
جوری هم پسر خاله فرشید از اول هفته زنگ میزد ومیخواست که ببرمت
خونشون چون خیلی دوستت داره همش میگفت پس کی این فنچولکو میاری
خونه ما نازنین هم زنگ زد وگفت تو رو از صبح ببرم اونجا اما من عصر که داشتیم
میرفتیم حنابندانتو رو اونجا گذاشتم اما همش بغل خاله بودی و
به فرشید گفتی برو دستاتو بشور اون طفلک هم هر چی دستاشو شسته
قانع نشدی وبغلش نرفتی
شب عروسی هم مهمون مامان ملی بودی .عمه وعلی اقا هم بودن و
خیلی تحویلت گرفتن برات سی دی کارتون و شانسی گرفته بودن
تو هم که عاشق کارتون
ولی با همه اینها دوست داشتم پیش خودم بودی قربونت برم زود بزرگ شو
خانوم شو تا با خودم همه جا ببرمت