تولد آریانا
قند و نباتم سلام .....
درکمال خوشحالی الان کله برو بکسو به طاق کوبیدم ،باباو دخترا رو میگم-فرستادمشون پارک
هرچی گفتن تو هم بیا دیدم سرماخوردگی نمیذاره خواستم در نبود زلزله یه کم بخوابم
اما آرامش خونه رو بخوای با خواب تموم کنی حیفه در مقابل وسوسه این وب هم کم آوردمو
نشستم پاش
از دیروز برات بگم عزیز دلم که رفته بودیم خانه عمه مهناز تولد آریانای سه ساله با اینکه
یکسال تفاوت سنیتونه ولی خیلی کم با هم کنار میاید دو تاتون "من"هستید و حکم دو من
در هیچ مملکتی نگنجد،البته با پا در میونی بچه های دیگه و هلیا جون سعی کردیم کمتر
پرتون به هم بگیره،بعد از شام هم با آهنگ با بچه ها خوب همراهی کردی یه کاری
هم ابداع کرده بودی با چشمای بسته میرقصیدی خوشحالم که روابط عمومیت اینقدر خوبه
زود جوشی ،با هر کس که من سلام و علیک میکنم به صدای بلند سلام میکنی و اگه
طرف متوجه نشه و جوابتو نده هی تکرار میکنی
همینطور هم موقع خداحافظی بای بای میکنی و میگی خلاسس
اینم عکست با آریانا جون متاسفانه اونقدر ورجه وورجه کردید که یه عکس کامل نتونستم
بگیرم اینو فعلا داشته باش تا سالهای بعد ......
بعد نوشت:اومدید با یه عالمه سرو صدا و به محض ورود دستمال کاغذی توی دستمو
که دیدی به زور گرفتی وقتی میگم مامان جون لازمش دارم میگی :"آشغال"و به سرعت
میاندازیش توی سطل زباله _مامان قربون فهم و کمالت،و البته دست و پای بلوری،_
اینم وانیا خوش تیپه با عینک دودی