مسافر بهشتی
هورا. . . خبر جدید
یه مسافرتازه وارد از بهشت داریم ( آرنا خانوم) دختر عمه کوچیکه
وانیا جونه روز 4مرداد چشممون به این دختر تپلی خوشگل روشن
شد .
تبریک به عمه مریم و علی آقا
همینطوری که داشتم نگاهش میکردم به خودم لرزیدم یعنی دو سال گذشت و
وانیای من بزرگ شد یاداون روزای اول افتادم که جرات نمیکردم بغلش کنم،جاشو
عوض کنم و حالا به لطف خدا واسه خودشچه بدو بدو یی میکنه
یه وقتی من بغلش میکردم مینشستم رو تاب براش شعر میخوندم که بخوابه
حالا اون نی نیشو میذاره رو تاب براش تاب تابعباس میخونه
به خودم گفتم فرزانه خانوم دنیا کاری به تو نداره دارهمیگذره
یه روزم میبینی که بچه ها بزرگ شدن شاید اونقدر که برای اینکه برق چشماشونو
ببینی مجبور شی سرتو بالا بگیری اونوقت یه عالمه دلهره میاد سراغم با یه سوال
. . .
تو چشماشون چی می بینم؟
وقتي كسي به دل نشست،
نشستنش مقدس است
حتي اگر نخواهدت،
نفس كشيدنش بس است. . . .