طوطی
عزیز دلم دیشب رفته بودیم بیرون شام بخوریم نزدیک رستوران مغازه پرندهبود
بابا هم تو رو برد تا طوطی ها رو ببینی که خیلی هم خوشگل بودن و دلتو بردن
برای همینم دیگه نذاشتی بابا شامشو بخوره ،هر یکربع ساعت دستشو میکشیدی
میگفتی: بیا. . .بیا. . . تو تو اونم با لحن پر از خواهش ،که نقطه ضعف باباست
باباکه علاقه تو دید میخواست برات یکی بخره اما من ترسیدم آلودگی داشته باشه
پسیه طوطی طلبت تا وقتی که بزرگتر بشی . . . انشاالله
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی