اولین سفرت به همدان
عشق بازی می کنم این روزهاااا با قلم و کاغذ ...
کلمه به کلمه می آمیزم ...
واژه می زایم ...
تو را از نو متولد می کنم ...
پاک و بی آلایش
و این بار تو را با عشق می پرورانم ...
وروجک کوچولوی من
اینچند روزه خیلی سرمون شلوغ بود جشن عقدکنان پسر عموی مامان
مصادف شده بود با نیمه شعبان ،و شما هم تا میتونستی از خجالت مامان
در اومدی نا آشنا بودن محیط و شلوغی و آدمهای زیاد باعث شد همش بغل
من باشی ،بعد هم که یخت باز شد می خواستی با بچه ها تو حیاط باشی
که ترجیح میدادمتو بغلم نگهت دارم تا بریو اتفاقی برات بیفته
اما بالاخره پیروز شدی و رفتی بازی و انقدر خودتو خسته
کردی که وقتی باهم به یه پارک رفتیم تمام مدت خواب بودی و ما هم برای
اینکه خوابت بهم نریزه با صندلی ماشین حملت کردیم که البته زحمتشو بابا امیر
و عمو مجید کشیدن
عکساتو تو ادامه مطلبگذاشتم
اینم عکس شاهزاده خانم وانیا در حال حمل با کجاوه مخصوص
در کمال آرامشخوابیده بودی
با خونه های بزرگ و حیاط های پر درخت حسابی کیف کردی غصه میخوردم که چجوری
تورو دوباره بیارم تو آپارتمان خودمون
تیپ زدیکه بری عقدکنان اما ازخستگی توی اون شلوغی همشو خوابیدی
اینم عکس تعامل نزدیک با حیوانات اهلی(بابایی)اینو یواشکی نوشتم چون هر کاری
کردم که به این بره کوچولو بگی ببعی همش میگفتی بابایی