وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره

هدیه با شکوه خدا

برای سه سالگیت

1391/7/14 12:47
نویسنده : مامان وانیا
1,690 بازدید
اشتراک گذاری

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
لمس بودنت مبارک

دخترکم شب تولد توست

تو کی یکسال بزرگتر شدی که من نفهمیدم ؟ شاید آنقدر سرم را بالا گرفته ام و به روزهایی مبهمی که خواهند رسید چشم دوخته ام مجالی برایم نبوده که به دیروز هم نگاهی کنم ...روز و روزگاری که از آن در حال گذاریم تمام  ذهنم را درگیر کرده چقدر کار ناتمام و راه نرفته باقیست ...جز خودم چه کسی افق آرزوهای مرا میبیند ؟پهنای نگرانیم را؟ عمق دلبستگیم را؟ دلم گرفته از این ابرهای خاکستری نگاهم دلم کوچ میخواهد به مزرعه ای سبز و آسمانی آبی فکر میکنم چه خوب که هنوز خواندن نمیدانی و چه خوبتر خواهد شد اگر روزیکه این نوشته را میخوانی به دل بیتابم بخندی

تولد تو امشب گرم گرم است شمعها را فوت میکنی و میخندی و من در دل بجای تو آرزو میکنم خدایا به تمام دخترکان این سرزمین سلامتی آزادی و امنیت هدیه کن

خدایا بگذار رنگ زندگیشان آبی باشد مثل آسمان زلال دلهاشان خدایا سر سبزی را به این سرزمین عطا کن حیف است از گلهای یاس و نیلوفر و سرخی که در خار برویند

من غرق در اندیشه هایم و تو کادو هایت را باز میکنی ذوق میکنی و میخندی به خنده ات شاد میشوم تو وسیع میشوی دریا دل و هوشیار... همانگونه که باید باشی

 کادوی خاله فرشته پونی باربیه یه اسب کوچولوی بنفش چقدر ذوق کردی همینطور پشت سر هم حرف میزدی و میخندیدی وااااااااااای چه خوشششگلللله

شب هم دایی مجتبی با زن دایی ندا اومدن برات یه فیل آوردن که سوارش میشی و تاب میخوری دوباره کلی ذوق کردی ایندفعه میگفتی چههههههه جالبه چه بامسه اس

 

تولد وانیا

یه بازی جدیدت اینه که کلاه به سرت میذاری و به هر کی میرسی تو خونه کلاهتو برمیداری و تعظیم میکنی و میگی سلام علیکم

بعد یه کلاه هم برای من میاری و میگی تو هم اینکارو انجام بده

روز عید فطر (28مرداد1391)عقد دایی مجتبی بود و فرداش هم مراسم نامزدیشون .هفته بعدش همگی رفتیم بابلسر خیلی خوش گذشت به تو هم همینطور فقط اصلا زیر بار نرفتی که توی دریا بری تو ساحل بازی میکردی .به محض اینکه به ماسه های ساحل میرسیدی دمپایی هاتو جفت میکردی میذاشتی کنار و پابرهنه راه میرفتی و دمپاییت همونجا جا میموند .اینم جنگل آمله فکر کردم از اسب بترسی اما اصلا دوست نداشتی پیاده بشی .

اینم مهمون کوچولوی تو از مشهد نوه دایی بابا امیر  آقا بهزاد

پیتزا خور حرفه ایی شدی هاااچشمک

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مهسا
20 مهر 91 22:59
سلام تولدت مبارک دختر ناز منم یه دختر دارم که هم اسم شماست اگه خواستی به وب من سر بزن شاید دوستای خوبی برای هم باشیم
مامان نسترن
3 آبان 91 2:27
تولدت مبارک عزیزم.
مامان نسترن
11 آبان 91 21:20
دوست گلم, نینی نازنازی عیدت مبارکالهی به حق مولا همیشه سعادتمند باشی
مامان ماهان
12 آذر 91 7:34
وااااااااااااااااااااای خیلی دیر شده ولی ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه اس

تولد تولد تولدت مبارک
الهی 100 ساله شی
.
.
.

نه 120 ساله شی
.
.
.
.
نه 120 سال کمه
.
.
.
همیشه زنده باشی



مرسی دوست خوبمون