جشن دلم برای دو سالگیت
تو گریستی ... خدا تو را دید ... آسمان لرزید... نزدیک پاییز بود ... بر زمینیان بارید ...
و من عاشق شدم و چتر خویش را بی آنکه تو بفهمی برای یک عمر بر سر تو
و تو را در پناه خویش گرفتم ......
و اکنون دو سال میگذرد و هنوز بی آنکه تو بفهمی .............
من برای قلب پاک تو... خنده های تو... اشک ها و بغض های تو آمده ام......
از همان لحظه که میان گریه های کودکانه ات فقط تاریکی دنیا را میدیدی......
و بعد تجربه کردی آغوش مادر را...و لبخند زیبای پدر را....
چشم های من در انتظار نگاه های گیرا و جستجوگر تو بود.....
و تو آمدی برای درک احساس زیبای مادر بودن... زن بودن...
وتو....هدیه ای از خدا.....برای جاودانه کردن روزهای زندگی....
امروز....در خیالم.....دستانم آرام میگیرند در دست های کوچک تو ......
قلبم میلرزد از نگاه های معصومانه تو...
و ما میرقصیم و میخندیم و شادیم و سرخوش در دنیای کودکانه تو.....
و خدا را سپاس....بسیار سپاس برای داشتن همچون تویی....
و من همیشه می خوانم نام تو را...دخترم وانیا
امید و ایمانم بدرقه راهت باد، تا بلندای قله های افتخار، انسانیت و سربلندی.
فردا دو ساله میشی.......